سایت رسمی و تخصصی روانشناسی

سایت رسمی و تخصصی روانشناسی

مدیر سایت مهران حکمت
سایت رسمی و تخصصی روانشناسی

سایت رسمی و تخصصی روانشناسی

مدیر سایت مهران حکمت

عشق را باید آموخت



به نظر میرسه که مسئله اصلی و اساسی در موجودات مسئله زنده ماندنه. یعنی طرح حیات،نقشه حیات در همه موجودات به نوعی این میـل به مانـدن در وجودشون گذاشته شده و از اونجـایـی که مسئله اصلی، مسئله زنـده ماندنه، این امید وجود داشته که از طریق تکثیـر و افـزایـش تعداد، احتمالا این کار صورت بگیره و در آغاز بوجود آمدن این موجودات زنده، از طریق تکثیر، بویژه در خصوص گیاهان و حیوانات تکثیر عامل اصلی ادامه حیات و زندگی بوده، یعنی وقتی که اون موجود از میان میـرفته، همچنـان نـوع اون موجود میتـونسته بـاقی بمونه. و این رو میدونیم که در بسیاری از موارد، موجود حتی حاضر به مرگ و نـابودی بوده، بـرای اینکه بتونه نـوع خـودش رو نگه داره و هنـوز هم بسیـاری از حیـوانـات در وقت آمیزش و تولید مثل، نر یا ماده یا هر دوشون ممکنه از میان بـرن و ایـن دقیقـا نشون دهنـده ایـن هست که تا چه حدی ایـن مسئله ماندن و زنده ماندن اهمیت داشته و داره...

اما در مرحله ایی از تاریخ در حیوانات و یا موجوداتی که به هر حال زنده بودن اتفاقی می افته و اون این هست که این تکثیر و یا تکرار که سبب میشده موجودات مثل گذشته باشن و دیر یا زود به دلیل تغییرات محیط اطرافشون از پا در بیان و از بین برن، اتفاقی می افته و اون این هست که به جای تکثیر، مسئله تولید مثل مطرح میشه و تولید مثل اون زمانی فراهم و مهیا میشه که مسئله جفت یا نر و ماده مطرح باشه. در این کار شاید بشه گفت که بزرگترین معجزه خلقت یا معجزه حیات اتفاق می افته و اون این هست که وقتی موجودی بوجود میاد، حدودا پنجاه درصد بار ژن نر یا پدر رو داره و پنجاه درصد بار ژن ماده یا مادر رو داره و از اونجایی که قاعده خلقت از آغاز بر ادامه زندگی بوده، ژن سالم ژن غالبه، یعنی به این معنی که اگر دو نفر با هم رابطه جنسی برقرار کنن و یکی از اونا حامل ژن بد و ناقص باشه و به این دلیل که دیگری اون ژن ناقص رو نداره و به دلیل ارجحیتی که ژن سالم بر ژن گرفتار و ناقص داره، نسل بعد میتونه بهتر باشه و در نتیجه نه تنها حیات ادامه پیدا کرده، بلکه اصلی بنام تکامل هم معنی پیدا کرده.

پس خلقت با شاهکار خودش که مسئله نر و ماده هست به یک باره به دو چیز دست زده، از یک طرف دوام و بقای موجود و نوع رو ممکن ساخته و از طرفی دست به تنوع حیرت انگیزی زده، بطوری که به یک باره هزاران، بلکه میلیون ها نوع موجود با اشکال و حالات مختلف و متفاوت بوجود اومدن، پس خلقت به نوعی با مفهوم جفت، با مفهوم ارتباط میان نر و ماده تحقق پیدا کرده و از اینجاست که من و شما حتی میتونیم ببینیم که گیاهان به این دلیل خوشبو شدن، خوش رنگ شدن که پرندگان و حشرات رو به سمت خودشون بکشن تا اونا بتونند ناقل بار جنسی اونها باشن، بتونند درخت دیگری رو بارور کنند، میوه ها به این دلیل از یک طرف زیبا، با رنگ جالب و طعم شیرین و خوشمزه شدن تا بتونند حشرات و حیوانات رو به سمت خودشون بکشن تا تخم خودشون رو بتونند به نوعی پراکنده کنند، بسیاری از موجودات در وقت تخم ریزی، هزاران بلکه میلیون ها تخم میریزند تا بتونند یکی یا چندتای اونها ادامه پیدا کنند و حتی شما درباره زن و مرد میدونید که یه مرد نرمال و عادی، تقریبا صد میلیون اسپرم در هر رابطه جنسیش پخش میکنه، به این امید که یکی از اونها احتمالا تبدیل به نوعی از خودش بشه، یعنی هیچ جای خلقت چنین دست و دلبازی، و چنین رفتاری دیده نمیشه که ده، صدها، هزاران، بلکه میلیون ها عمل به این خاطر صورت بگیره که نوع بتونه ادامه پیدا کنه.

اما در رابطه با موضوع عشق، همون طور که فروید هم بهش اشاره میکنه و به نظر من یکی از شاهکارهای کار فروید هست، مسئله جنسیت و تمایل جنسی وقتی که به لطیف ترین، زیباترین، شاعرانه ترین، پاک ترین، اخلاقی ترین، انسانی ترین صورت خودش دربیاد، تبدیل میشه به عشق. به نظر فروید، عشق در حقیقت والایش میل جنسیه. بنابراین مسئله عشق، مسئله سطحی و گذرا نیست، امروز میدونیم که عشق تنها و تنها پاسخ انسان به موضوع و مسئله تنهایه، عشق در تحلیل نهایش، پاسخ اصلی و اساسی به مسئله جهت، هدف و معنی زندگیه. بنابراین مفهوم عشق برای انسان، مسئله بسیار مهمیه، علت خلقت عشق بوده، مسیر خلقت عشق بوده و هدف خلقت عشق هست و به همین جهته که میشه گفت که عشق اولا یک رازه، یک پدیده پیچیده حیرت انگیزه و در هر کسی و در هر ارتباطی، نه تنها به یک گونه و چند گونه، که ده ها گونه میتونه خودش رو نشون بده.

مسئله عشق، مسئله یک کشفه و موضوع اون به این معنیه که بسیاری از آدما در وقتی که عاشق میشن برای اولین بار خودشون رو کشف میکنند، یعنی انسان یک موجود بسته ایست که در دل یک سنگ مونده و اون زمانی که چکش عشق بر وجود آدم میخوره، اضافه سنگ اون رو میتراشه و در نتیجه پیکر و هیکل اون رو بیرون میاره، به همین جهته که انسان برای اولین بار فرصت این رو پیدا میکنه که در آیینه وجود معشوق خودش رو ببینه، تصویر و تصوری که قبلا فقط دربارش خبر داشته، دربارش شنیده بوده، خودش اون رو تجربه کنه. همراه با این درک و شناخته، یعنی من برای اولین بار متوجه حالاتی در خودم میشم، متوجه احساسات و عواطفی میشم که اصلا ازش خبر نداشتم و در دیگری حالاتی رو میبینم و ارتباطاتی رو برقرار میکنم که برای من ناشناخته هست و درک تازه ای رو در من بوجود میاره.





 عشق یک هدیه است یعنی برتر و بالاتر از این هدیه ای نیست که انسانی بتونه اون رو داشته باشه و بتونه اون رو به نوعی نگهداری کنه. عشق داشتن چیزی نیست، شدنه، بودنه و ماندنه. بنابراین انسان رو دگرگون میکنه، نه اینکه به انسان چیزی رو اضافه کنه و به همین جهته که باید قبول کرد که به یک اعنبار یک مفهوم عمیق تکاملیه و با خودش در حقیقت حالتی رو میاره که به جرات میشه گفت اسمش رو حتی میتونیم تولد دیگه بگذارم یعنی من موجود تازه ای میشم، تولد تازه ای پیدا میکنم.

بدون تردید عشق یک هنره و به ناچار باید این هنر آموخته بشه و این تصویر و تصوری که در وجود ما عشق هست، اگرچه در کوتاه مدت شاید حرف درستی باشه و من هم بهش اشاره خواهم کرد، ولی در حقیقت همون طور که من و شما باید یه زبانی رو بیاموزیم، همون طور که من و شما باید زدن یک سازی رو بیاموزیم، من و شما هم باید عشق رو بیاموزیم و اگر اون رو نیاموزیم به این جهان میایم و از این جهان میرویم بدون اینکه به هیچ وجه از یک چنین نعمتی و موهبتی برخوردار بشیم.

اما اگه بخواهیم از دیدگاه علمی به قضیه نگاه کنیم، به نظر میرسه که طبیعت هم به ما کمکی کرده، یعنی روزی که من و شما در ارتیاط با کسی قرار گرفتیم حالاتی که در ما اتفاق می افته و مخصوصا زمانی که به مرحله توجه رسیدیم و با فرد بخصوصی ارتباط برقرار کردیم، به یک باره اتفاقاتی در درون مغز ما می افته و اون ترشح یه مقدار موادی مثل آدرنالین ها و کته کالمین هاست که اینا با خودشون حالات خاصی رو بوجود میارن، یعنی از یک طرف دوپامین و از طرف دیگه اپی نفرین، این دوتا در مغز ترشح میشن، اینا وقتی که ترشح میشن معلومه چی بوجود میارن، حالات شیدایی، حالت سرخوشی، حالت خوشی، حالت لذت، آدم بی خواب، آدم بیکار، آدمی که نگرانی نداره، آدم راحت و آسوده، فقط تو و غیر از تو هیچ کس، یعنی یه مرحله ایست که یه دفعه کسی گمشده ایی رو پیدا میکنه.

مرحله ایست که فوق العاده لذت بخشه و در نتیجه حالتی که پیدا میشه، اون حالت عشقی ایست که دربارش داریم صحبت میکنیم، یعنی ترشح این مواد، آنچنان شیدایی و سرخوشی رو بوجود میاره که حالتی شبیه بیماری منیک دیپرشن هست، که شما به یکباره همه چیز زیباست، همه چیز رنگ و بوی تازه داره، همه چیز امکان پذیر و شدنیه، خوش بین نیستید خوش خیالید، خوش هوا یا حتی یه مقدار حالات کاملا ساده لوحانه تا مرحله خودفریبی، ولی خوشبختانه این مواد بیشتر از شش ماه طول نمیکشه، و بعد از شش ماه تقریبا کارش تمومه. ولی طبیعت یه کاری میکنه، به شما میگه اگه از این رابطه دراومدی رفتی تو یه رابطه دیگه، اونجا باز یه مقدار ما مواد بهت میدیم ولی این دفعه کمتره، مثلا 4 ماست، برای بار سوم 2 ماست، ولی آخر کار دیگه تمومه، یعنی حیرت انگیز اینه که طبیعت اومده به شما گفته شش ماه، ما قرص عشق بهت میدیم، دقیقا عشق. با این قرص عشق که به تو میدیم، به تو میگیم عشق چیه و به تو میگیم اینو خودتم میتونی بسازی، پس یه نمونه است، یه الگو، یه مدله که به تو میدیم، اگه ازش تونستی بهره گیری کنی که هیچ، وگرنه کارت تمومه.

بنابراین شما سه تا شش ماه وقت دارید که پمپی که در مغز انجام میشه و ترشح این مواد هست زمینه ای رو براتون فراهم کنه که بتونید عشق رو بوجود بیارید، یعنی در حقیقت یه نیرو و یا یه حرارتی رو موجب میشه که اجازه میده دوتا وجود به نوعی درهم بیامیزند و ادغام بشن. اما خوشبختانه بعد از شش ماه که تموم شد اکسی تازین میاد تو کار، اکسی تازین موجب افزایش اندروفین میشه، اندروفین یه ماده ایه مثل مورفین، شایدم خیلی قوی تر. خاصیت اکسی تازین و اندروفین اینه که درست مثل اینه که میخوان شما رو ببرن تو اتاق عمل و بهتون یه مقدار داروی بیهوشی تزریق میکنن و در نتیجه درد رو کمتر حس میکنید، رنج رو کمتر حس میکنید، حوصلتون بیشتر میشه، یه ذره راحتر هستید، اهمیت نمی دید، یعنی شما رو می برن تو اتاق عمل زندگی و بنابراین ترشح این مواد هست که سبب میشه آدما با مسائل و مشکلات همدیگه بتونن سر کنن، با اینکه مثلا این دیر میاد، با اینکه این محل نمیگذاره، با اینکه این خیلی خوش لباس نیست، با اینکه خیلی حرف میزنه، با اینکه بعضی وقتا یه فحشم میده، یعنی یه مقدار آدما میتونند بیشتر همدیگه رو تحمل کنن.

پس این مواد سبب میشه که به من و شما یه کمکی باشه که بتونیم بیشتر همدیگر رو تحمل کنیم، اما متاسفانه این موادم سه تا پنج سال بیشتر ترشح نمیشن و بعد از سه تا پنج سال که ترشحشون تموم شد تکلیف شما مشخصه، شما دیگه نه پمپ عشق دارید، نه پمپ بی دردی، و شمایید و زندگی. بنابراین طبیعت یه فرصت سه تا پنج ساله رو به شما میده که خودتون رو آماده کنید، خودتون رو آموزش بدید، مهارت های تازه رو یاد بگیرید، توانایی های تازه رو پیدا کنید، با واقعیات زندگی آشنا بشید، جنس مخالف رو بشناسید، تفاوت هاتون رو متوجه باشید، با واقعیات زندگی آشنا بشید و روزی که شما رو از ماده بی حسی و بی هوشی در اوردن، هم زندگی رو بتونید راحتر ببینید و هم زندگی رو راحتر داشته باشید، بنابراین فرصت رو به شما میده که این کارو بکنید.

نتیجتا من و شما سه تا شش ماه توانایی عاشق شدن رو داریم، سه تا پنج سال توانایی بی حس و بی احساس بودن رو داریم، برای اینکه بتونیم خیلی از چیزا رو تحمل کنیم، به همین جهته که بیخود نیست که بیشترین مقدار طلاق رو شما سه تا پنج سال بعد از ازدواج می بینید که اوجش در حقیقت چهار سال بعد از ازدواجه، یعنی اون زمانی که از یک طرف ماده عشق تموم شده، از طرف دیگه ماده بی حسی و بی هوشی و فرد از اتاق عمل بیرون اومده در حالی که هنوز با کارد جراحی در ارتباطه و اینجاست که گرفتاری پیدا میشه. پس در مفهوم عشق من و شما از این فرصت ها باید استفاده کنیم و آگاهی هامون رو بیشتر کنیم که هم مسیر عشق رو یه مقدار به درستی بشناسیم و هم بدونیم که بعدا باید باهاش چیکار کنیم...


برگرفته از سخنرانی دکتر فرهنگ هلاکوئی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد