دقیقا از لحظهای که فهمیدیم همسرمان نمیتواند بچهدار شود، باید چه رفتاری داشته باشیم و چگونه به لحاظ روحی و روانی خودمان را آماده چنین شرایطی کنیم؟
بچه است دیگر؛ میگویند پایش به خانه که باز شود عطر و بوی زندگی تغییر میکند. برای همین همه ما وقتی ازدواج میکنیم بخش عمدهای از رویاهایمان را برای بچهدار شدن کنار میگذاریم اما هستند زوجهایی که به دلایل گوناگون از نعمت بچهدارشدن محروم میشوند و نمیتوانند صاحب فرزند شوند.
متأسفانه در زندگی زناشویی از وقوع بعضی مشکلات گریزی نیست ولی مهمترین نکته این است که فراموش نکنیم چگونه میتوانیم برای کنارآمدن با مشکلی که هیچ مقصری ندارد، راهحل مناسب بیابیم. دکتر ابوطالبی، مشاور خانواده توضیح میدهد که دقیقا از لحظهای که فهمیدیم همسرمان نمیتواند بچهدار شود چه رفتاری داشته باشیم و چگونه به لحاظ روحی و روانی خودمان را آماده چنین شرایطی کنیم.
اگر زن ناتوان باشد چه کنیم؟
این مشکل در مورد زنان کمی متفاوت است. آنها اغلب زودتر ناتوانی خود را میپذیرند و سعی میکنند بهگونهای با آن کنار بیایند و معمولا به همسر خود حق انتخاب میدهند تا خودش تصمیم بگیرد چه راهی را انتخاب کند. البته در این هنگام مردان نیز نباید همسرانشان را تنها بگذارند و باید به آنها ثابت کنند که مایل نیستند آنها را ترک کنند و به آنها اطمینان بدهند که میتوانند مشکل موجود را درک کنند و راهحل مناسبی برای آن بیابند.
چه بگوییم؟
چهکسی است که نداند زنها همیشه کسی را در زندگیشان ستایش میکنند که مطمئن باشند مثل کوه پشت سرشان ایستاده است. اگر مرد چنین نقشی را در زندگی زناشوییاش بر عهده بگیرد مطمئنا زنها قوت قلب بیشتری پیدا خواهند کرد. در مشکلاتی در این سطح، زنها معمولا میترسند که همسرشان در مقابل حرف افراد دیگر یا علاقه بیاندازه به بچهدار شدن کم بیاورد، بنابراین مرد وظیفه دارد با گفتن جملاتی تسکیندهنده مانند اینکه «عزیزم ما همه تلاشمان را میکنیم تا با روشهای درمانی مشکلمان را حل کنیم» یا اینکه« هر چه بشود من کنارت هستم.» و یا حتی اینکه «زندگی ما از این لحظه به بعد هیچ تفاوتی با گذشته نخواهد داشت.» همسرش را برای تداوم زندگی زناشویی تشویق کند.
وقتی فهمیدیم نمیتوانیم صاحب فرزند شویم چه کنیم؟
انسانها در ارتباطات موفق معمولا براساس دلبستگی معقول و متعهدانه و نه چسبندگی عاطفی (که نوعی اختلال محسوب میشود) جذب یکدیگر میشوند و بدینترتیب میتوانند در کنار هم به آرامش بیشتری برسند و در سایه ازدواج است که دلبستگی واقعی و پیوند سالم شکل میگیرد و به انسان آرامش و امنیت میبخشد اما گاهی بر اثر بود و نبود بعضی محرکها این امنیت و آرامش با نوساناتی مواجه میشود. در اینجا اگر عشق واقعی بر پایه تعهد و وفاداری باشد، حتی حذف بعضی عوامل مهم دوام و بقای ازدواج هم نمیتواند خللی در آن بهوجود بیاورد؛ در واقع یکی از عوامل تقویتکننده دلبستگی در ازدواج، داشتن فرزند است اما اگر به دلایلی هم این امر نتواند محقق شود چون اصل و اساس زندگی بر بنای عشق صمیمی است، باز هم ازدواج دوام و بقا خواهد یافت و نمیتواند از شدت و علاقه دوطرف به یکدیگر چیزی کم کند؛ یعنی اگر افراد براساس اصول صحیح و از روی تعهد با یکدیگر ازدواج کرده باشند، بروز مشکلات نمیتواند هیچگونه خللی در زندگی آنها بهوجود بیاورد. به همین دلیل همه ما باید بدانیم که وجود فرزند میتواند برای تحکیم زندگی مشترک مؤثر باشد؛ اما شرط کافی نیست زیرا چه بسیاری از خانوادهها با داشتن فرزند هم نمیتوانند در کنار هم آرامش داشته باشند و پیوسته در اندیشه جدایی و طلاق هستند. رابطه دلبستگی صحیح نیرویی در دوطرف بهوجود میآورد تا امیدوارانه در کنار هم زندگی کنند، با مشکلات کنار بیایند و عوامل ناراحتی و ناامیدی ازجمله نداشتن فرزند را نادیده بگیرند زیرا اگر 2نفر میتوانند در کنار یکدیگر به خوبی زندگی کنند نباید بهخاطر فرزندی که هنوز وجود ندارد ارتباط خود را که از سالها قبل وجود داشته نادیده بگیرند؛ یعنی چیزی را که نیست فدای چیزی که هست و وجود دارد بکنند. یکی از کارشناسان سرشناس حوزه ازدواج و خانواده در این خصوص عقیده دارد که هیچگاه نباید براساس رابطههای بیمنطق عشقی با یکدیگر ازدواج کنید زیرا زهرآگینترین نوع ازدواج است. اما هنگامی که عشق معنا پیدا میکند با هر مشکلی ازهم نمیپاشد. نداشتن فرزند در میان زوجهایی که در زندگی آنها تعهد و عشق پایدار حکمفرماست، نمیتواند از عوامل مهم شکست باشد؛ یعنی اگر انتخاب براساس منطق و نه هیجانات زود گذر باشد، هنگام بروز ناملایمات و مثلا نداشتن توانایی باروری مشکل جدی پیش نمیآید.
چه بگوییم؟
«تمام راه به این فکر میکند که چطور میتواند به همسرش بگوید، چه بگوید و اگر بگوید چه خواهد شنید. از زمانی که فهمیده نمیتواند بچهدار شود، هزار و یک فکر به ذهنش خطور کرده؛ نکند مرا بگذارد و برود، شاید بهنظرش آدم ناتوانی برسم، شاید هم دیگر نتواند مرا دوست داشته باشد، ترکم کند و...». معمولا فردی که متوجه میشود نمیتواند صاحب فرزند شود ابتدا دچار یأس و ناامیدی میشود. گاهی هم حس ناتوانی تمام بدنش را فرا میگیرد و احساس میکند نمیتواند موضوع را با کسی در میان بگذارد. از ترس اینکه همسرش یا دیگران به او چه میگویند و چگونه با او برخورد میکنند، گاهی ترجیح میدهد مدتها این غم را در سینهاش نگه دارد ولی عاقبت باید بتواند شجاعانه موضوع را مطرح کند. در این هنگام بهترین کار این است که مشکل را صادقانه به همسرمان بگوییم و به او حق بدهیم و او را آزاد بگذاریم که بهترین انتخاب را داشته باشد. این کار باعث میشود طرف مقابل بیشتر احساس همدردی بکند و تمام تلاش خود را برای حل مشکل بهکار ببندد. بهترین کار این است که با شنیدن خبر بچهدار نشدن همسرمان صمیمانه به او بگوییم: «این مشکلی است که برای هر دوی ما پیش آمده. ما هر دو میتوانیم به کمک هم از پس این مشکل بر آییم. ما تمام تلاشمان را میکنیم و اجازه نمیدهیم هیچکس بتواند خللی در رابطه ما بهوجود بیاورد. در نهایت اگر تمام راهها را امتحان کردیم و نتوانستیم به نتیجه برسیم، میتوانیم کودکی را به فرزندی بپذیریم. مهم این است که ما یکدیگر را داریم. اگر بتوانیم حساسیتمان را نسبت به این موضوع کمتر کنیم، به نتیجه بهتری هم خواهیم رسید.»
اگر مرد ناتوان باشد چه کنیم؟
معمولا واکنش زنان و مردان در مورد ناتوانی از بچهدار شدن متفاوت است. مردان اغلب مقاومت بالایی برای پذیرفتن ناتوانی خود از صاحب فرزند شدن دارند ولی معمولا خیلی زود احساس اضطراب، ناتوانی و افسردگی میکنند، در لاک خود فرو میروند و دوست ندارند درباره مشکلشان با کسی صحبت کنند و یا کلنجار بروند. مردها همچنین دربرابر راههای درمانی برای حل مشکلشان تا حدودی مقاومت میکنند. در این هنگام زنان میتوانند همراهیشان کنند، تنهایشان نگذارند و به آنها خاطرنشان کنند که آنقدر برایشان عزیز هستند و اگر هم نتوانند بچهدار شوند در کنارشان میمانند.
چه بگوییم؟
زنان در این هنگام میتوانند به همسرانشان بگویند:«مهم نیست که نمیتوانیم بچهدار شویم. هیچ تقصیری به گردن تو نیست و خودت را سرزنش نکن. ما میتوانیم از جنبههای دیگر زندگی خود لذت ببریم. بیشتر برای همدیگر وقت بگذاریم، به سفر برویم و در کنار هم اوقات خوشی داشته باشیم؛ درست مانند زمانی که تازه با یکدیگر آشنا شده بودیم. «علت تصمیم من برای زندگی کردن با تو تنها بچهدار شدن نبود. اخلاق، معرفت، منش و رفتار و شخصیت تو بیش از هر چیز برای من مهم است»؛ یعنی به نوعی میتوان تواناییها و داشتههای فرد را برجسته و پررنگ و به او خاطرنشان کرد که تنها نخواهد ماند. در واقع باید زاویه دید خود را به جای تمرکز بر ناتوانیهای فرد مقابل بر تواناییهای او معطوف ساخت. فراموش نکنیم اگر نتوانیم خلأهای وجودی فرد ناتوان را پر کنیم و دائم ضعف او را به رویش بیاوریم، باعث کوتاه شدن هر چه بیشتر رابطه خود خواهیم شد.
اگر اطرافیان دخالت کردند چه کنیم؟
هنگامی که مشکلی مانند بچهدارشدن برای زوجی بهوجود میآید، علاوه بر تحمل بار مشکل خودشان، یکی از دغدغههای مهم آنها چگونگی برخورد اطرافیان با آنهاست؛ «حالا باید چگونه به خانواده خود یا همسرم بگویم که نمیتوانیم بچهدار شویم. آنها در مورد من چه فکر میکنند. حتما میگویند فرد ناتوانی هستم و...». این بیشترین ترسی است که زوجین از مطرح کردن آن با آشنایان دارند و البته حق هم دارند که چنین اضطرابی را تحمل کنند.
چه بگوییم؟
بهترین کار این است که اطرافیان و بهویژه والدین اجازه بدهند زوجها خودشان در مورد بچهدار شدنشان یا ماندن و نماندن در کنار همسرشان یا هر راه دیگری مانند فرزندخواندگی تصمیم بگیرند چون زوجها با وجود این مشکل، خودشان آنقدر مضطرب و نگران هستند که درست نیست هیچگونه فشار و تحمیل نظر دیگری از بیرون بر آنها وارد شود. بهتر است اجازه بدهیم خودشان تصمیم بگیرند. البته میتوانیم آنها را تنها نگذاریم و طوری رفتار کنیم تا بدانند همیشه در کنارشان هستیم و از هیچ کمکی به آنها دریغ نمیکنیم ولی اصراری هم بر تحمیل نظر خود به آنها نداریم. باید توجه داشته باشید که درگیر شدن اضطرابهای ناشی از ناتوانی از صاحب فرزند شدن میتواند زمینه بروز مشکلات روحی را در فرد بهوجود بیاورد؛ بنابراین باید آن را جدی گرفت و از هیچ کمکی در این خصوص به فرد ناتوان دریغ نکرد.
برای اینکه دیگران تواناییهایتان را باور کنند قبل از هر چیز باید خودتان به مهارتهای وجودیتان ایمان داشته باشید
برای اینکه همه اطرافیان و آدمهای اطرافتان روی حرف شما حساب کنند و به عبارت سادهتر جدی فرضتان کنند باید مجهز به اعتماد بهنفس باشید، اما رسیدن به اعتماد بهنفس هم یکشبه ممکن نیست. دکتر رسولیان برایتان از تکنیکهای باورپذیری و افزایش اعتماد بهنفس میگوید که میخوانید.
اول خودتان را جدی بگیرید
برای اینکه دیگران شما را جدی بگیرند ابتدا باید خودتان شخصیت وجودیتان را جدی بگیرید و خودتان را باور داشته باشید. برای رسیدن به این هدف از 2 وجه بیرونی و درونی میتوان این موضوع را تحت بررسی قرارداد که در این مورد وجه درونی آن از اهمیت بیشتری برخوردار است. اگر بخواهیم از بعد درونی به این موضوع نگاه کنیم باید روند افکار و احساساتمان را تغییر دهیم. فردی موفق است که واقعبین باشد و مسئولیت رفتارهای خود را بپذیرد. برای مثال اگر در جایی مرتکب اشتباه شد آن را قبول کند و در جهت اصلاح آن برآید. چنین شخصی خود را باور دارد و این دلیل موفقیت او است.
فرار از رنج روانی
فردی که تواناییهای خود را باور نداشته باشد به دستاوردهایی که آرزویش را دارد نمیرسد. چنین شخصی واقعبین نیست و به همین دلیل مسئولیت خطاهای خود را نمیپذیرد چون فکر می کند اگر اشتباهات را گردن بگیرد باعث بروز نوعی درد و رنج ذهنی و روانی در خود میشود. به همین دلیل این گروه از افراد ترجیح میدهند برای فرار از واقعیت، دیگران و شرایط بیرونی را تنها دلیل اشتباهاتشان معرفی و با این کار خود را از فشار روانی خلاص کنند.
در این شرایط اینطور برای خودشان توجیه میکنند که چون دیگران آنها را باور نکردهاند آنها هم به موفقیت دست پیدا نکردهاند. اما بهتر است این سوال را بپرسیم: «آیا خود شما توانستهاید خودتان و تواناییهایتان را باور کنید که انتظار آن را از دیگران دارید؟»
تکنیکهای باورپذیری
تکنیکهایی وجود دارد که از طریق آن میتوان اعتماد بهنفس را در افراد تقویت کرد و خودباوری را در آنها افزایش داد. یکی از این تکنیکها این است که افراد کار خود را جدی بگیرند. برای مثال به کوچکترین کاری که انجام میدهند اهمیت دهند و آن را جدی در نظر بگیرند. وقتی درون ذهنمان اینگونه فکر میکنیم که کارهایی که انجام میدهیم چندان مهم نیست و جزو کارهای ارزشمند به حساب نمیآید، تاثیر زیادی در عدم باورپذیریمان دارد و در واقع باعث ایجاد حلقه معیوبی میشود؛ یعنی در فرد این حس به وجود میآید که نه خود ارزشمند است و نه کاری که انجام میدهد اهمیت دارد.
در نتیجه این افکار حس باورپذیریمان کم میشود و سطح خود و تواناییهایمان را پایین میآوریم. در حالی که اگر هر شخصی وظیفه و مسئولیتی که برعهده میگیرد را جدی و مهم تلقی کند، جایگاه اجتماعیاش افزایش پیدا میکند.
وانمود کنید اعتماد بهنفس دارید
نحوه صحبت کردن و حرکات بدن یکی دیگر از راههایی است که میتوان از طریق آن در دیگران تاثیر گذاشت و به اصطلاح کاری کرد که اطرافیان شما را جدی در نظر آورند. تحقیقاتی که در این زمنیه انجام شده نشان داده افرادی که اعتماد بهنفس بالایی دارند معمولا سرشان را بلند میکنند، نگاه چشمی متداومتری با دیگران برقرار و با صدای بلند صحبت میکنند. دقیقا حالات این گروه از افراد شبیه ورزشکاری است که گلی را به ثمر رساند.
حتی نتایج نشان داد با انجام تقلیدی این حرکات هورمونهای تستوسترون (ترشح این هورمون هنگام قدرت افزایش مییابد) و کورتیزول (هنگام استرس افزایش پیدا میکند) در بدن انسان با تغییراتی همراه خواهد شد. یعنی تغییرات هورمونی این گروه از افراد که به تقلید یا تظاهر اعتماد بهنفس میپردازند، شبیه کسی بوده که در واقعیت اعتماد بهنفس بالایی داشته است. بنابراین با بهکارگیری این تکنیکها یعنی بلند صحبت کردن و با اعتماد بهنفس رفتار کردن، میتوانیم حس باورپذیری را در خودمان ایجاد و تقویت کنیم و با این راهحل اطرافیان نیز ما را جدی خواهند گرفت.
منبع:زندگی مثبت
در این روزگار پر فراز و نشیب شادزیستن کار سختی است اما بر اساس تحقیقات اخیر روانشناسان روشهایی برای شاد بودن در زندگی پیشنهاد شده است:
همه ما دوست داریم شادی را به چنگ آوریم اما به دست آوردن آن یک چیز است و حفظ آن چیزی دیگر. در این روزگار پر فراز و نشیب شادزیستن کار سختی است اما بر اساس تحقیقات اخیر روانشناسان روشهایی برای شاد بودن در زندگی پیشنهاد شده است:
قدردانی را تمرین کنید
مهم نیست چه کسی یا چه زمانی چه کاری برای شما انجام داده است. آدمهای شاد کسانی هستند که همیشه چیزی برای سپاسگزاری دارند. چنین افرادی استرس و افسردگی کمتری را تجربه میکنند. حتی شده از یک غذای خوشمزه، یک کتاب خوب یا یک لبخند قدردانی کنید.
جایی برای حرکت بیابید
«جریان داشتن» مثل زمانی که میدوید یا آهنگی را زمزمه میکنید یا کتاب خوبی میخوانید، باعث افزایش خودآگاهی میشود. بعد از فعالیتهای پر تنش روزانه، چنین کارهایی باعث ایجاد تمرکز میشود.
بیشتر لبخند بزنید
اگر ناراحت هستید یا روز سختی داشتهاید، با فکر کردن به کسی یا جایی یا موقعیتی که دوست داشتهاید لبخند بر لب خود بیاورید. حتی اگر شده ادای لبخند زدن را دربیاورید.
اشتباهاتتان را بپذیرید
هیچ کدام از ما ایدهآل و بینقص نیستیم. اگر بخواهید مدام خودتان را سرزنش کنید، هرگز به جایی نخواهید رسید. به جای این کار از اشتباهاتتان درس بگیرید و برای ارتقای خودتان بکوشید.
مثبتاندیش باشید
آدمهای شاد به وقایع منفی با دید مثبت مینگرند و بر این اساس واکنش نشان میدهند. به همین دلیل اعتماد بهنفس بیشتر و توانایی فردی بالاتری دارند. در نتیجه بهتر با مسائل روبرو میشوند نتیجه بهتری میگیرند و شادتر هستند. مثبتاندیشی هم با شادبودن و هم با سلامت در ارتباط است.
با آدمهای حمایتگر نشست و برخاست کنید
اگر چه زندگی مثل یک سفر فردی به نظر میرسد، اما همه ما به همراهی دیگران نیاز داریم تا شاد باشیم. روابط اجتماعی قوی تاثیر مستقیمی بر میزان شادی دارد. داشتن خانواده مهربان، دوستان دلسوز و بستگان پشتیبان نهتنها بر شادی شما تاثیر دارد بلکه حتی بر طول عمر نیز میافزاید.
بیاموزید چه زمانی باید «نه» بگویید
آدمهای شاد میدانند باید به آدمها، فکرها و چیزهای بدی که باعث نگرانیشان میشود، نه بگویند. بله گفتن به هر چیز و هر موقعیتی استرسزاست و فرصت به خود پرداختن را از شما میگیرد. ضمن اینکه ممکن است شما را در شرایط ناگوار و ناخواستهای قرار دهد. پس قبل از اینکه تعهدی به کسی بدهید یا چیزی را به عهده بگیرید، فکر کنید آیا انجام آن کار از فشارها، نگرانیها و سختیهایتان میکاهد و باعث شادیتان میشود؟ اگر پاسخ منفی بود، به آن درخواست نه بگویید.
پدر و مادر گرامی، اگر فرزند شما راجع به اوضاع درسیاش راست نمیگوید، تنها مقصر او نیست. شما هم باید نکاتی را رعایت کنید.
الکس سیزده ساله با ناراحتی به مادرش میگوید: «تو نمیدانی چقدر معلم ما بداخلاق و عصبی است. همه بچهها سر کلاسش مضطربند و هیچکس درس یاد نمیگیرد. هروقت من را برای درس پرسیدن صدا میکند، تن و بدنم میلرزد و همه چیز یادم میرود. حالا در چنین وضعیتی، چطور توقع داری من بتوانم درس یاد بگیرم؟»
سارای نوجوان سعی میکرد به مادرش نگاه نیندازد و حواسش را به در و دیوار معطوف میکرد، اما مادر لب به انتقاد از او گشوده بود و حتی برای دقیقهای دست از شماتت کردن برنمیداشت.
او میگفت: « سارا، من فکر میکردم تو دیگر امسال تصمیم گرفتهای دختری متفاوت از سالهای گذشته شوی. هربار از تو میپرسم اوضاع درسیات چطور پیش میرود جواب میدهی همه چیز عالی است. آن وقت امروز این نامه ناامیدکننده را از مسئولان مدرسهات دریافت کردهام. تو که همان سارای تنبل سالهای گذشته باقی ماندهای!»
جیسن پانزده ساله با ناراحتی به پدرش گفت: «تو چرا همیشه از من توقع داری کامل و بیعیب و نقص باشم؟» پدر جواب داد: «من هیچ وقت از تو توقع کامل بودن را نداشتهام، فقط من و مادرت میخواهیم که تو بیایی و همه چیز را راجع به اوضاعت در مدرسه درست و صادقانه به ما بگویی تا ما بتوانیم به صداقتت اعتماد کنیم.» جیسن جواب داد: «اگر بیایم راستش را بگویم با من دعوا میکنید. چطور جرات راستگویی داشته باشم؟»
این کودکان و نوجوانان دوست دارند مسئولیتپذیر باشند و نتایجی رضایتبخش برای والدینشان ببرند. اما الگوهای رفتاری اشتباه، حواسپرتی، داشتن دوستان درسنخوان، شرایط نامناسب خانه و مشابه اینها موجب میشود نتوانند نمراتی خوب کسب کنند.
با این حال، خود آنها هم از وضع درسیشان ناراضیاند و دلشان میخواهد جزو شاگردان درخشان جلوه کنند. در چنین شرایطی، دروغگویی راحتترین روش است. نمرات او بد است، اما دوست دارد همان شاگرد خوب باشد. خیلی راحت نزد والدین میرود و وضعیت را برعکس تعریف میکند.
شاید دروغگویی برای مدتی کوتاه او را نجات دهد، اما خیلی زودتر از آنچه کودک انتظار داشته، دستش برای والدینش رو میشود. آن وقت است که مورد بازخواست قرار میگیرد و باید سپر دفاعیاش را بکشد، اما براستی همه اینها برای چه هستند؟
پدر و مادر گرامی، اگر فرزند شما راجع به اوضاع درسیاش راست نمیگوید، تنها مقصر او نیست. شما هم باید نکاتی را رعایت کنید. او هنوز به سنی نرسیده که خودش بتواند مسیرش را رعایت کند و دوره حساسی را سپری میکند. به این موارد توجه داشته باشید:
_ دروغگویی قابل پذیرفتن و اغماض نیست
اما سعی کنید متوجه شوید که چه ترسی در پس این دروغ وجود دارد. او از چه چیز وحشت کرده که ترجیح داده مشکلش را با دروغ گفتن حل کند. او را نترسانید، زیرا شرایط هراس آور همیشه مخرباند.
_ این امکان وجود دارد که واقعا درد فرزند شما تنبلی نباشد و او مشکلی داشته باشد
هستند دانشآموزانی که به دلیل مشکلات جسمی و روحی، نمیتوانند تمرکز درست بر درس داشته باشند و معلمان و والدین، بدون توجه به این مشکل، آنها را شماتت و شرایط را برای این دانشآموزان دشوارتر میکنند. اگر احساس میکنید ممکن است فرزندتان مشکل داشته باشد، حتما او را نزد مشاور ببرید.
_ به فشارهایی که ممکن است بر دوش فرزندتان سنگینی کند توجه داشته باشید
معمولا کودکان و نوجوانانی که در خانه یا بیرون تحت شرایط دشوار قرار دارند، تمرکز و علاقه کافی برای درس خواندن نخواهند داشت.
_ هر وقت احساس کردید فرزندتان شما را بازی میدهد، مطمئن باشید کاسهای زیر نیمکاسه است
در این شرایط، وضعیت را برای او سنگین و ترسناک نکنید و از او بخواهید صادقانه مشکلش را با شما مطرح کند.
_ به لحن صحبت کردنتان با او دقت کنید
هرگز زبان به انتقاد تند نگشایید و از خجالتزده کردن او بپرهیزید.
_ در صورت نیاز از عوامل مدرسه کمک بگیرید.
تا به حال شده برای انجام کاری توسط فرزندتان مانند او برخورد کنید؟ واضح و شفاف خواسته تان را بر زبان آورید و تکرار هم چاشنی اش کنید، پسرم وقت خوابه، وقت خوابه، وقت خوابه، باور کنید که پیروزی از آن شماست.
بچه که نداری و از دور بچه های مردم را می بینی که به حرف پدر و مادرشان گوش نمی دهند و لج کرده و وسط خیابان روی زمین می خوابند و با گریه می گویند که فلان چیز را بخر، در ذهنت، پدر و مادر را به تربیت غلط ، عدم توجه به دستورهای نوین روانشناسی و هزار و یک تئوری دیگر محکوم می کنی!
با خود می گویی بچه باید تربیت داشته باشد، ادب داشته باشد، من فرزندم را طوری تربیت می کنم که وقتی گفتم نه، بگوید چشم!
اما دیری نمی پاید که چرخ گردون ، تو را در همان خیابان، پدر و مادری می کند که فرزندشان با گریه آنها را عاصی کرده و مجبورتان می کند که آن چیز که می خواهد، بشود!
مثلا یکی از دستورهای روانشناسی این است که به فرزندتان به زور و یا با حیله و کلک و وعده جایزه، غذا ندهید، بگذارید خودش هر وقت گرسنه اش شد می آید و غذایش را می خورد، اما تو که پدر و مادری و احساساتت بارها بر عقلت غلبه می کند، تاب نداری که خودت سیر باشی و او گرسنه، طاقت نداری که فامیل و آشنا او را ببینند و بگویند که چه لاغر شده و تو لبخند بزنی و بگویی نه، قد کشیده!
روانشناسان می گویند تا به حال هیچ کودکی از گرسنگی نمرده، حداقل در مملکت ما، اما پدر و مادر می بینند که اگر بر خوردن غذا و آبمیوه و ... پافشاری نکنند، فرزندشان ضعیف و سپس بیمار می شود.
از تئوری های کتاب های روانشناسی تا زندگی های واقعی، راه بسیاری است، برای همین است که خیلی خانواده ها سراغ دستورات روانشناسی نمی روند و می گویند که مال کتاب هاست، اما در آن کتاب ها، تئوری هایی که به عمل رسیده و کاربردی شده، هم هست که دو مورد از آنها پیش روی شماست.این دو قانون در خانه های بسیاری اجرا شده و به موفقیت هم رسیده است.
تکرار، رمز موفقیت فرزندتان
-مامان، هلو می خوام، -نه پسرم امروز سه تا خوردی، بیشتر بخوری دلت درد می گیره، -مامان هلو می خوام، هلو، -عزیزم هلو نه، سیب می خوای؟ -مامان هلو بده ...
این گفتگو بین مادران و فرزندان آشناست، فرزند هربار، شده هزار بار، تقاضایش را تکرار کرده ، دقیقا به همان شکل اول، واضح و شفاف و مادر هربار پاسخش را تغییر می دهد، یکبار می گوید: دلت درد می گیرد، یکبار می گوید: به جاش سیب بخور، یکبار می گوید: نداریم و دست آخر مادر که کلی هم کار دارد، اعصابش خرد شده و فرزند پیروز شده و برای بار چهارم هلو می خورد.
تا به حال شده برای انجام کاری توسط فرزندتان مانند او برخورد کنید؟ واضح و شفاف خواسته تان را بر زبان آورید و تکرار هم چاشنی اش کنید، پسرم وقت خوابه، وقت خوابه، وقت خوابه، باور کنید که پیروزی از آن شماست.
عروسکت را پیشی برد
یکی از مسائلی که همیشه والدین از آن می نالند، نظم و ترتیب نداشتن فرزندان است ، اسباب بازی هایش کف خانه ریخته، در یخچال را هم که باز می کنم یک عروسک از آن بیرون می آید و ...
شما می توانید از حدود دو سالگی این گونه برخورد کنید: برای همه اعضای خانواده، از جمله خودتان، فرزندتان و پدرش شرح دهید که از این به بعد یک قانون داریم و آن این که قبل از خواب، هر کسی وسایل خودش را جمع می کند و سرجایش می گذارد، در غیر این صورت، یک گربه آن را می برد، به همین سادگی.
بعد از همان شب، قانون را اجرا کنید، قبل از خواب به تکاپو بیفتید و وسایلتان را جمع کنید و زیر لب ذکر کنید که اصلا دلتان نمی خواهد که وسایل آشپزخانه را پیشی ببرد و بعد به فرزندتان هم بگویید که بدو، ماشینت را بردار که اگر جمع نکنی صبح می بینی که نیست و پیشی آن را برده!
در شب های اول فرزندتان را کمک کنید که وسایلش را جمع کند، زیاد سخت نگیرید همین که کمی هم همراهی کند کافیست، به مرور این قانون در خانه جا می افتد و اگر زمانی گفت که نمی خواهد وسایلش را جمع کند، مشکلی نیست، پیشی آن را می برد و بعد از یک هفته و یا بیشتر آن را بر می گرداند.